حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. 11 ذو القعدة 1445 Saturday, 18 May , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1471 تعداد نوشته های امروز : 1 تعداد اعضا : 3 تعداد دیدگاهها : 208×
تقدس لباس سبز  و مطامع شخصی من
04 آذر 1402 - 19:27
شناسه : 9978
بازدید 127
1
ریگی پریشان می کند اندیشه مرداب را گاهی نوشتن یک دلنوشته هرچندتخیلی می تواند مصداق داشته باشد فلاسفه می گویند هرچیز در ذهن متبادر شود می تواند در واقعیت مابه ازایی داشته باشد.
ارسال توسط : نویسنده : علی حسینی منبع : کلدرخبر

یادداشت

✍️علی حسینی

روزگاری کهن به درازای چند دهه مردان غیور یک مملکت جامه سبز رنگی را می پوشیدند و این رسم هنوز در آن مملکت سر جای خودش باقیست

لباس سبزی که کفن بسیاری از شهدا و کشتگان رشید آن مملکت بود لباس نماز،لباس رزم ،لباس شب زنده داری،لباس ایثار،لباس عیادت و لباس مبارزه با نفس بود.

در آن مملکت، مادران ،فرزندان،پدران، همه و همه سوگند شان لباس سبز شرافت و پایمردی سبز پوشان بود.

شاه بیت مویه های مادران در وصف شهدا و کشتگان جنگ لباس سبز آن ها بود.

هرکس آرزوی پوشیدن لباس سبز را داشت باید صاحب ،صفات نیکو ،اخلاقیات و معنویات و وجنات می بود.

با پیشرفت زمان و علم دوزندگی و کم شدن منازعات بر زیبایی لباس سبز افزوده شد و همه مردم حتی کسانی که اجازه پوشیدن لباس سبز را نداشتند به این لباس افتخار می کرده و افتخار می کنند ، برای بچه هایشان می دوزند و در آتلیه ها با این لباس عکس می گیرند.

پدر من هم از قضا افتخار پوشیدن لباس سبز نصیبش شده و از قضا لباس سبز بر قامتش برازنده بود چون هم مومن بود هم در دوران سخت جنگ خودش را ثابت کرده بود ، حتی همه به بزرگی از ایشان یاد می کردند و در منطقه ای دور ولی پر افتخار ایشان رابه بزرگی برگزیدند.

روی سینه لباس سبز پدرم، دقیقا روی قلبش نوشته های از کتاب مقدس و تصویر برترین شخصیت ها ی مملکت حک شده بود.

ولی افسوس من شبیه پدر نبودم یا حداقل دانایی ام در حد پدر نبود و تعدادی جوان دورم را گرفته بودند و از من بواسطه اعتبار پدر سبزپوشم سوء استفاده می کردند نفهمیدم به کجا می روم و کم کم داشته هایم را باختم و شبیه اطرافیان شدم «پسر نوح با بدان بنشسن خاندان نبوتش گم شد»

دوستان لطف داشتند و گاه مبالغ بسیار زیادی به حسابم واریز می شد تا در راستای توسعه و پیشرفت محل زندگی ام هزینه کنم تا اینجای کار مشکلی نبود افراد فرصت طلب هم دورم را می گرفتند و به به و چه چه می کردند ضرب المثل محلی در برره هست که مفهومش میشود «مگس روی دست چرب می نشیند»


نا گفته نماند پدر آنقدر محترم بود که هیچ کس حتی به ذهنش اجازه نمی داد مخالف نظرش حرفی بزند تا برسد به اینکه بگویند کسی بجایش، بزرگ دیار ما شود.

ازطرفی مبالغ واریزی به حسابم جوابگوی مطالبات دوستان نبود آن ها هرروز مطالبات بیشتری داشتند و من ناچار بودم جوابگو باشم
هرچه زمان می گذشت ، وضع دهستان ما خراب و خرابتر می شد تا جایی که مفلوک همه دیار شد ،اطرافیانم زیاد شده بودن به ناچار باید از بعضی صاحب نفوذان ده کوره کمک مالی می گرفتم،

صاحب منصبان ده ،بنده خدا ها ناچار بودن در معیار قانون حرکت کنند بناچار از من می خواستند در قالب قانون از آن ها پول بگیرم و ایراد اینجا بود که همه چیز ثبت می شد
بخاطر گشایش در اوضاع مملکت من رشد کردم و راهی شهر بزرگ دیگری شدم و در آنجا ساکن شدم ،با افراد صاحب نفوذی در ارتباط بودم وضع زندگی خودم خوب بود اما تعداد زیادی از خدم و حشمم در ده بودند بناچار از ده باید پول جمع می کردم و انان را راضی نگه می داشتم از طرفی اوراق دریافت پول بنام من ثبت می شد
اما بخاطر تلاش همین سبز پوش ها مردم دانا شده بودند و فکر می کردند پول هایی که من و دوستانم می بریم حق آن هاست و هر از چند گاهی سندی رو می کردند
من با دوستان همفکرم اینگونه فکر نمی کنیم حتی ده ها برابر بیشتر از این حق ماست و هر کس مثل ما فکر نکند حق نفس کشیدن ندارد
از این ده کوره هرکس حتی در مرگ کسی که مثل ما فکر نکرده بگرید باید از جایگاهش پایین کشیده شود
در ضمن قدرت من ربطی به لباس سبز مقدس پدرم ندارد من خودم ریش و پشم و انگشتر و تسبیح و شنل ،خدم و حشم دارم و بزرگان ده را من تعیین می کنم
مبالغ نزدیک به یک میلیارد هم پولی نیست در ضمن می توانم که می گیرم و هر کس پول مورد نیاز من را ندهد باید برود این دوستان من برای همین روزها کنارم هستند و به هرکس اجازه عرض اندام نمی دهند

پایان پیام/

ثبت نظر شما

2 دیدگاه برای “تقدس لباس سبز و مطامع شخصی من”
  1. عالیییی احسنت

    پاسخ